جدول جو
جدول جو

معنی دستی فروش - جستجوی لغت در جدول جو

دستی فروش
(رِ یَ)
دست فروش. دستی فروشنده. که مغازه نداشته باشد. که اجناس خود را بروی دست یا وسیله ای برای فروش بگرداند. و رجوع به دست فروش شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کسی که کالایی روی دست می گیرد و در کوچه و بازار برای فروش می گرداند، کنایه از فروشندۀ دوره گردی که برای فروختن اجناس خود جای خاصی ندارد
فرهنگ فارسی عمید
(دَ فُ)
دست فروشی. عمل دست فروش. و رجوع به دست فروشی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ نُ / نِ / نَ)
کنایه از کسی که بر خود اثبات هستی کند و درواقع چنان نباشد. (آنندراج). آنکه اعتماد می کند بر درازی عمر و بر بقا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
دست فروشنده. چرچی. پیله ور. آنکه کالا را به دست گرفته در کوچه و بازار بفروشد. (آنندراج). خرده فروش و پیله وری که متاع خود را به هر قدری که مشتری بخواهد اگرچه خیلی کم باشد بفروشد. (ناظم الاطباء). آنکه پاره ای کالاها بر دست در کویها و بازارها فروشد. آنکه چیزها از قبیل حوله و دستمال و جز آن بر دست گرفته و در شهر گردد تا آنها را بفروش رساند. آنکه حوله و دستمال و امثال آن برای فروش در دست دارد و دوره گردی کند. دوره گردی که حوله و دستمال و امثال آن فروشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). دوره گرد. خرده فروش:
زهی ز بحر کف کافیت ید بیضا
یکی ز دست فروشان حسن تو موسی.
مخلص کاشی (از آنندراج).
متاع دست فروشان این دیار گل است
بساط عیش بیارا که وقت سامانست.
دانش (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
فروشندۀ بستنی
لغت نامه دهخدا
(دَ فُ)
عمل دست فروش. پیله وری. دوره گردی برای فروش اشیاء کم بها. خرده فروشی. اسباب کم بها و نازل فروشی. (ناظم الاطباء). رجوع به دست فروش شود
لغت نامه دهخدا
(دَ بُ رَ / رُو)
بازیی است که اطفال کنند و دستی پشت دست نیز گویند. و آن چنانست که جمعی حلقه وار نشینند و یکی که بزرگ است اجزای دست را از دست و کف دست و سرشست و ساعد به ترتیبی که خواهد به دیگری شمارد و او نیز به زیر دست خود بهمان ترتیب گوید اگر غلط کرد او را خوابانند و مشت به پشت او زنند تا غلطنکند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، امر به زدن پس گردنی. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هستی فروش
تصویر هستی فروش
آنکه بردرازی عمر خوداعتمادکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست فروش
تصویر دست فروش
پیله ور، آنکه کالا را به دست گرفته در کوچه و بازار بفروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پست فروش
تصویر پست فروش
آنکه پست می فروشد آرد فروش سواق
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه جنسی را در دست گیرد و در کوچه و بازار برای فروش عرضه دارد خرده فروش پیله ور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسته فراش
تصویر دسته فراش
((~. فَ))
جاروب بلند دسته دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستفروش
تصویر دستفروش
((~. فُ))
فروشنده دوره گرد، آن که اجناسی را در دست گیرد و در کوچه و بازار برای فروش عرضه دارد
فرهنگ فارسی معین
خرده فروش، دوره گرد، طواف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خرده فروش فروشنده ی دوره گرد
فرهنگ گویش مازندرانی